توقیع

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

داستانک....

26 دی 1399 توسط زهرا برغمدي

السلام علیک یا صاحب الزمان….

تنهایی عصر جمعه را کنار مادر به سر می بری و برای او از دلگفته هایی ناگفته درددل مینمایی می گویی از اشک…?

داستانک…

شیخ حر عاملی می گوید در دوران کودکی ده ساله بودم که بیماری شدیدی پیدا کردم و خویشان جمع شدند و گریه کردند و برای عزا اماده شدند و یقین کردند من در آن شب از دنیا میروم .

بین خواب و بیداری پیامبر و ائمه را دیدم و سلام کردم و مصافحه نمودم و بین من و امام صادق علیه السلام جریانی واقع شد که در خاطرم نماند. چون به حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیدم سلام کردم و گریستم و گفتم ای مولای من! میترسم در این بیماری بمیرم و به آرزویم که علم و عمل نرسم فرمودند؛ نترس تو از این بیماری نمیمیری و خداوند تو را شفا میدهد و عمر طولانی میکنی سپس قدحی که در دستش بود به من داد من از آن نوشیدم و از بیماری بهبود یافتم و نشستم در حالی که اهل و خویشان من تعجب کرده بودند!!!!

قصه انتظار از علی نظری منفرد ص 234

آه که تو چقدر مهرباااااانی ❤❤❤❤و ما….. 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: صاحب الزمان(عج). داستان.

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

توقیع

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • محافظین حریم زینبی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس